می سپارم دل به دریا بی خیال
می شمارم لحظه ها را بی خیال
می کشم بر دفتر نقاشی ام
نقشهای زشت وزیبا بی خیال
دوره گردی میشوم هر شب چو باد
دست تکرار غزل ها بی خیال
لا به لای آن غزل ها میکشم
سر نوشت خیس خود را بی خیال
گاه در آشفته بازار دلم
می شوم تنهای تنها بی خیال
بی خبر از شعرپر تشویش عشق
می کنم خود را تماشا بی خیال
گاه میسازم برای روح خود
نردبانی تا ثریا بی خیال
گاه از ترس نبود مصرعی
می زنم عمری تقلا بی خیال
بی خیالم. اما با تو من
حرفهایی دارم اما بی خیال
نوشته شده در تاریخ شنبه 87/11/26 توسط دوکبوترکه یکی پرید!
| نظر